هادی :: 83/7/24:: 12:39 عصر
امروز جمعه است . ومن چشم انتظار دیدن آقایم! همان آقایی که اگه زنده ام به خاطر اوست وگرنه شما هم میدانید که این دنیا ارزش ماندن ندارد. اینجا هم اگه اومدم فقط به عشق آقامه.آقا ! من که میدونم تو همیشه از حال ما با خبری . خودت گفتی آقا : ما شما را از یاد نمیبریم و شما را فراموش نمیکنیم!!. بله میدانم و از همین هم میترسم!! امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی!! چشم آقا ! سعی میکنم طوری باشم که تو میخواهی. هر چند بارها عهد بسته ام و ... ولی این بار میخواهم بمانم. کمکم کن آقا . نمیخوام کاری کنم که اشک از چشمای قشنگت جاری بشه و بگی : دوباره هم!! و من نیز دوباره سر به زیر! نه!نه! این بار آمده ام برای ماندن! قول میدهم!! این بار دست به دامن همت و باکری شده ام . از همان اول هم باید با بزرگترم می آمدم ! با همه بدی هایم آمده ایم بگویم :آقا دوستت دارم!!
هادی :: 83/7/23:: 10:24 عصر
یک . دو سه امتحان میشود!!!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ